انجمن بانوان ایرانی در سیدنی استرالیا
19. Mar, 2015
ابوالقاسم حالت، شاعر، مترجم و محقق توانای معاصر در سال 1298 در تهران به دنیا آمد.
ابوالقاسم حالت در جوانی به فراگیری زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسه پرداخت و از سال 1314 ه. ش به شعر و شاعری روی آورد و به سرایش شعر در قالب کهن و تذکرهنویسی همت گماشت. دیوان حالت که مشتمل بر قطعات ادبی، مثنویها، قصاید، غزلیات و رباعیات است، خود نمایانگر عمق دانش ادبی این محقق است.
وی از سال 1317 همکاری خود را با مجله معروف فکاهی توفیق آغاز کرد و بحر طویلهای خود را با امضای هدهد میرزا و اشعارش را با اسامی مستعار خروس لاری، شوخ، فاضل ماب و ابوالعینک به چاپ میرساند.
حالت در ترانهسرایی نیز دستی توانا داشت و عموماً این ترانهها در قالب فکاهی، انتقادی علیه وضعیت سیاسی و اجتماعی آن زمان بود. حالت در آن سالها با نشریات امید، تهران مصور و پیام ایرانی نیز همکاری داشت و ملکالشعرا بهار او را به کنگره نویسندگان ایران دعوت نمود.
حالت در زمینه موسیقی اصیل ایرانی نیز فعالیت داشت و سراینده نخستین سرود جمهوری اسلامی بود. وی پس ازانقلاب نیز علیرغم کهولت سن مدت زمانی نسبتاً طولانی با مجله گل آقا همکاری کرد. از ابوالقاسم حالت آثار ادبی و فرهنگی فراوانی در زمینههای طنز، شعر، ادبیات و ترجمه باقی ماندهاست. وی در سوم آبان سال 1371 بر اثر سکته قلبی درگذشت.
بحرطویل عمو نوروز
- (هدهدمیرزا)
رفقا ! خاطر خود شاد بدارید و ره غم مسپارید و گل و لاله ببارید و به هر سو بگذارید که یک بار دگر فصل بهار آمد و نوروز درآمد ز در و کرد طبیعت هنر و ابر برآورد سر و ریخت ز باران گهر و سبز شد از نو شجر و داد نوید ثمر و گشت چنان جلوهگر
و یافت جهان زیب و فر و لطف و صفایی دگر و کرد غم از دل به در.
میدَهَدت باد بهاری خبر از طیشدن فصل زمستان که کنی ترک شبستان و تو هم چون گلخندان بزنی خیمه به بستان و ببینی که گلستان ز گل و لاله و ریحان و ز باریدن باران شده چون روضهیرضوان همه پر لالهی نعمان همه پر نرگس فتان همه پرگوهر و مرجان. غرض ای نور دل و جان، منشین زار و پریشان که شوی سخت پشیمان، چو دهی فرصت عیش و طرب از دست در این فصل دلانگیز و فرح زا که صفا داده به هر باغ و به هر راغ و چنان ساحت فردوسبرین کرده جهان را.
همه جا زمزمهی سال جدید و همه را شوق شدید و سخن از گردش عیداست، گل سرخ و سپیداست که بر خاک پدیداست. در این عید سعیداست که بس روح امیداست که در جسم دمیدهاست زهر سوی نویداست که بر خلق رسیداست ولی من ز رُخم رنگ پریدهاست که هنگام خریداست و از این فقر شدیداست که قلبم ترکیدهاست و دلم سخت تپیدهاست به یکسوی مجیداست که خونم بمکیدهاست، به یکسوی فریدهاست همین خیرندیدهاست، که پیوسته پریدهاست به جان من مسکین که برایش بخرم کفش و کلاه و کت و جوراب، بدان سان که ز هر باب فتد دل به تب و تاب، شب از چشم پرد خواب، ولی سال نوین با همهی خرجتراشی که کند، مایهی شاداست، سر آغاز بهاراست و زمانی خوش و خرم که به هر سو و به هر کوی کنی روی و کشی بوی و ببینی رخ دل جوی و سر و صورت نیکوی و کنی جامهی نو در بر و از صبح الی شام به صد شوق نهی گام در خانهی اقوام، پی دیدن و بوییدن و بوسیدن و لیسیدن دست و سر و روی پدر و مادر و همشیره و داداش و عموجان و فلان دایی و هر عمّه و هر خاله و هر حاجی و هر باجی و لب بازکنی در پی ورّاجی و بس نغز بگویی و بسی کام بجویی و بخندی چو بینی همه را خرّم و آزاد چنان شاخهی شمشاد, عُمومند بسی شاد و ندارند ز غم داد و نیارند ز غم یاد و نباشند به فریاد اگر بچّه و گر تازه جواناند پی عیش رواناند و گر پیر زناناند چو گل خنده زناناند و چنیناند و چناناند. به هر حال بود عید نشاط آور نوروز بدان سان فرح اندوز و طرب ساز و تعب سوز که روشن کند از پرتو امید دل هموطنان را.
هفت سین چیده شود باز به هر جا و ز نو سبزه در آید به بر سرکه و سیر و سَمَک و سیب و سماق و سمنو دور برش از طرفی سبزهی سبز و طرفی سیم سپید و طرفی سنبل آبی طرفی ماهی سرخ است که در آب خورد تاب و زند غوطه و بر گرد چنین منظرهی نغز و فریبنده و زیبنده و پر لطف و صفا شربت و شیرینی و نقل و شوکلات است بسی آب نباتاست که چون شهد مهنّاست به شیرینی حلواست چو بادام منقّاست و یا چون گزاعلاست.
غرض، جان تو فرداست که روز خوشی ماست هر آن کس که در اینجا و در آنجاست چه پیراست و چه برناست چه نادار و چه داراست کند سورچرانی ز چپ و راست دگر باره برای به کف آوردن عیدی قمر و شمسی و هوشنگ و حسین وحسن و اکبر و مسعود بر آرند سحر زود سر از خواب و پی نیل به مقصود به هر کس که غنی بود بپیچید چنان دود بسی اِسکن موجود که از جیب تو مفقود شود در پی پرداختن عیدی و این مسئله در عید چنان رونَقش افزود که بگشود در کیسهی خود مشدآقامحمود که از بس کِنِس بود نمی دید کسی زو کرم و جود و برای دو سه تومان عصبی میشد و میبست به دشنام زمین را و زمان را.
عدهای نیز از آن پیش که تحویل شود سالنو افتد در اندیشهی سیر و سفر و گردش و خیزید و گریزید ز شهر خود و رو جانب شهر دگر آرند و شتاباند به قزوین و به گیلان و به نوشهر و به گرگان و به تبریز و به زنجان و به قوچان و فریمان و به سمنان و به یزد و قم و کاشان و به کرمان و صفاهان و خراسان و بروجرد و لرستان و به نیریز و به ترشیز و به هر شهر و به هر قریه که یک هفته در آن جا بمانند و بسی کام برانند که هم خوش گذرانند و هم آخر برهانند گریبان خود از خرج پذیرایی نوروز و گرفتاری سال نو و بر دوش نگیرند چنین بار گران را.
طی سال نو و هر سال که ازآن راست به دنبال, الهی که به تایید خداوند بهین خوش گذرد بر همه از کارگر و رنجبر و پیشهور و اهلادارات، چه اعلی و چه ادنی چه رئیس و چه مدیر و چه مشاور و مشیر و چه سفیر و چه وکیل و چه وزیر و چه فقیر و چه نمد مال و چه دلال و چه حمّال و چه رمال و چه باحال و چه بی حال و چه بقال و چه عطار و چه سمسار و چه بوجار و چه نجار و چه تجار و چه ابزار و چه خباز و چه بزاز و چه لباف و چه طواف، غرض جملهی اصناف، که دوراند ز انصاف و قریناند به اجحاف، الهی که به زربافی زرباف و به علافی علاف، خداوند در این جامعه جور همه را جورکند غصه ز ما دور کند چارهی رنجور کند خرّم و مسرور کند خاطر هر پیر و جوان را.